نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

خرداد و تیر94

سلام مامان قشنگم.. خلاصه این جند وقته ..... چون حافظه ام ذغالیهههههههههه .توی بهار و تابستون زیاد پارک و شهربازی بردیمت. توی خرداد هم یه سفر 4 روزه  رفتیم شمال باخاله و دایی و ماجون و باجون  و بابا امیر و شما و خاله مرجان و خاله سمانه وشوهر و بچه هاشون.... تو یه ویلا بین نور و محمود آباد بودیم.جنگل نور رفتیم و دوبار لب دریا که انقد جیغ زدی و گریه کردی که من توبه کردم...تا حالا آبو دوست داشتی نمیدونم اونجا یهو چیشد همش میترسیدی و داشتی میلرزدی..من تورو دورتر از ساحل بردم که آروم بشی ولی کماکان میلرزدی..ببخش منو مامانی که دعوات کردم واقعا عرصه رو بهم تنگ کرده بودی.در کل خوش گذشت.عکساشو بعدا برات میزارم عشقم  دوتا...
31 مرداد 1394

قشنگترین روز زندگی من و بابایی

25اردیبهشت 94 ساده و بی آلایش میگم: تولدت مبارک عشق کوچیک من دختر کوچولوی من حالا دیگه دوساله شده از قبل عید واسه تولدت کلی برنامه ریزی کرده بودم.. تم مینی موس ..لباس ست مینی موسی واسه خودم و پرنسس کوچولوم...عکسهای مینی موسی... خلاصه کلی تدارک دیدیم..البته شما هم خیلی سهیم بودی...مرسی مامانی..    خوش آمد گویی جلو درب ورودی:   ساعت تولد: عدد تولد:   عکس سر مجلس خانوم :   عاقا این نینی وبلاگ منو کشت دو ساعته میخوام چندنتا عکس آپلود کنم هی ارور میده. .ببین هر کردوم یه اندازه شدن...منه بیچاره چند وقت یه بار وقت میکنم بیام آپ کنم اینم اینجوری میکنه ...
26 تير 1394

ادامه پست قبلی

                                                                                                                عاشق آب بازی هستی...اینجا به پیشنهاد بشری جون دوست خوب دوران دانشجوییم که ...
10 تير 1394

اصفهان

یه سفر 5 روزه تو عید رفتیم اصفهان. خیلی خوش گذشت..فقط شما غذا نخوردی...الهی بگردم البته حق داشتی چون فست فود که دوست نداری...برنج بیرونم نرم نیست...خلاصه چهار وعده که هیچی نخوردی...دو وعده سیب زمنی سرخ کرده..یه دفعه تخم مرغ...یکی دوبارم در حد دو قاشق برنج... هتل سپاهان اصفهان بودیم... دیدن خاله مریم  مامان نیکا و کیان هم رفتیم...و یه شام هم مهمون اونا بودیم و خیلی زحمتشون دادیم ..کلی با کیان بازی کردی...خاله لیلام بیبی سیتر بچه ها بود....مریم جون اون موقع تو عید باردار بود نیکا جون هم مثل شما اردیبهشتیه..   خانوم خانوما  تو اتاق هتل  جلوی آیینه اینم اونروز تو عید که داشتم برات مینوشتم و شما...
26 خرداد 1394

نوروز 94

سلام عشق مامانی دومین بهار زندگیت مبارککککککککککککک ارزو میکنم 200 بهار صحیح و سلامت باشی... الان نشستی رو صندلی جلوی میز کامپی..من نصفه دارم مانیتورو میبینم..هی میکشی سمت خودت... کیبوردم تا جاییکه میشه کشیدم سمت خودم...نمیدونی با چه فلاکتی دارم مینویسم. رفتی بالای میز... امشب خونه خاله مرجان دعوتیم...فعلادیگه نمیتونم بنویسممم بازم برمیگردم...     سبزه هایی که با عشق برای دختر قشنگم درست کردم:   رفتیم گل سرخ من ناخن بذارم واسه مهمونی انقد با مزه در مورد لاک حرف میزدی خانومه عاشقت شده بود بعد از من واسه شماهم لاک زد و کلی قربون صدقت رفت: عاشق بچه هایی ..اینجا خونه خودمونی خاله ...
9 فروردين 1394

خداحافظ شیرمادر ....

تو را از شیر میگیرن تا بوی کودکیت را از یاد ببری..... و این اولین تجربه انسان است برای از دست دادن چیزی که دوستش می دارد... و بعها یاد میگیری      که خیلی چیزها را که دوست داری از دست بدهی.. از عروسکهایت  تا آدمهای دور و برت ... و عشق های فراموش نشدنی...همه ی زندگی صحنه های یک فیلم است...سعی کن از هر سکانس و صحنه فیلم لذت ببری.. سلام دختر نجیب آریایی من. ببخشید که بازم دیر بهت سر زدم..الان ساعت از 4 صبح گذشته و شما حدود یه ساعته که خوابیدی و کماکان شبا زودتر 3 نمیخوابیییییییییییی چند وقته میخوام بیام پروسه از شیر گرفتنتو تعریف کنم  یا فرصت نمیکنم یا شما نمیزاری پای کامپی...
9 فروردين 1394

22ماهگی

زیبای زندگی من ورود به 22 ماهگیت مبارکککککککککک دیگه خیلی خانوم شدی خیلی حرفارو قشنگ میزنی.. جمله هم زیاد میگی به بابا میگی امی دوس دارم.....یعنی امیر دوستت دارمممممم به خاله یه وقتایی میگی  لا   اونم بهت میگه بعله   کا  ... یه وقتاییم میگی آله عزم...یعنی خاله عزیزم.. یه کاری که خوب پیش نمیره سریع میگی ا بابا  ..یعنی ای بابا به مادرجون باباجون میگی ماجون و باجون  16 بهمن رفتیم تولد پارسا و زنعمو ...کلی بهت خوش گذشت.  نمیزاری یه کلمه دیگه بنویسم..فقط یادت باشه بعدا خودت پشیمون نشی که چرا نذاشتی برات بنویسم.از ما گفتن بود. یعنی عاشقتممممممممممممم منم حافظم ذغالی...
26 بهمن 1393

عکسهای 17 ماهگیت

من عاشق هردوتون  و عاشق این دوتا عکسیم که ازتون گرفتم               دوتا عکس هم از ماههای پیش برات میذارم. تو عکس زیر سه روز بود همش گریه میکردی دیگه داشتم از کوره در میرفتم هر کاری میکردم ساکت نمیشدی ..شیرم دیگه نمیخوردی..خلاصه دهنتو وا کردم دیدم چه خبره اون تو ..خونین مالین ..دوتا دندون اینجوری داشتی در میاوردی...دلم کباب شد..بمیرم برات   آخه نیگاه کن چه جوری ژست گرفتی واسه عکس. .حالا حقش هست گازت بگیرم. : شمال کذایی که اصلا خاطره خوبی ازش ندارم.....       آرنیکا عاشق برگهای پاییزیه..هروقت میریم بیرون کل...
30 دی 1393