خرداد و تیر94
سلام مامان قشنگم.. خلاصه این جند وقته ..... چون حافظه ام ذغالیهههههههههه .توی بهار و تابستون زیاد پارک و شهربازی بردیمت. توی خرداد هم یه سفر 4 روزه رفتیم شمال باخاله و دایی و ماجون و باجون و بابا امیر و شما و خاله مرجان و خاله سمانه وشوهر و بچه هاشون.... تو یه ویلا بین نور و محمود آباد بودیم.جنگل نور رفتیم و دوبار لب دریا که انقد جیغ زدی و گریه کردی که من توبه کردم...تا حالا آبو دوست داشتی نمیدونم اونجا یهو چیشد همش میترسیدی و داشتی میلرزدی..من تورو دورتر از ساحل بردم که آروم بشی ولی کماکان میلرزدی..ببخش منو مامانی که دعوات کردم واقعا عرصه رو بهم تنگ کرده بودی.در کل خوش گذشت.عکساشو بعدا برات میزارم عشقم دوتا...
نویسنده :
اری✨💜
0:26