زنی تنها و خسته.....
و اینک
در آستانه ی بهار
من
زنی خسته و تنهام ....
باباییت هیچ وقت نیست......
بینمون انقدر سرده که برفاش قندیل بسته و با هیچ تابستونی آب نخواهد شد.....
با تمام عشقی که به تنها دلبندم دارم دلم واسه روزای دونفرمون تنگ شده.........
چی میشد آخه الانم باهم همونجور بودیم.....دارم یخ میزنم.
نه روحش دیگه هست نه جسمش.
همه اش کار کار کار.......
دارم یخ میزنم.....
.
و کلی حرف ناگفته که نمیشه الان بهت بگم....
بعدها که بزرگ شدی باهم در مورد این روزا حرف میزنیم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی