درآستانه بهار96
جون دل مامان
برات بگم
چندتا کلمه خوشمزه تو تا یادم نرفته بنویسم..
بورعکس...برعکس
چاقوی نه تیز...چاقو ی کره خوری رو میگی که تیز نیست..
لیوان نه دسته دار....لیوانی که دسته نداره...
اشقاب..بشقاب...
همه ی کلمات و جمله ها رو از خیلی وقت پیش درست میگی و خیلی زودتر از بیشتر بچه ها جملاتت کامل شد و حرف زدی....اما چچندتا چیز قشنگ هنوز میگی..
عشق مامان موهاش انقد قشنگ و بلند شده که نگوووو..بابایی عاشقشونه...خودتم دیگه دوسشون داری و میگی کوتاه نمیکنم...البته من چندبار تا حالا دو سانتی زدم هر بار...
امسال خیلی زود گذشت همش احساس مینکم کم برات گذاشتم...نمدونم گفتم برات یانه حدود 5 ماهی کلاس باله و نقاشی به خواست خودت رفتی و یهو هم گفتی دیگه نمیرم..البته مربی باله داد زده بود..واسه اون ناراحت بودی..
اولای شهریورم نوشتمت مهد کودک سه روز سه تا یک ساعت موندی و به لطف عدم توجه مربی جذب برای شما از اونجام دلزده شدی..میخواستم هفته دو سه روز اونم نیمه وقت بری که باهم سنات باشی و یه کم تفریح کنی...ولی من نمیدونم این مربیای مهد چطور خودشونو تحصیل کرده میدونن...آخه اون رفتار با بچه سه ساله اونم تازه وارد درسته آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بگذریم داره یادم میافته و عصبانی میشم دوباره..
دیگه همونم باعث شد که هیچ کلاسی نری...میگی دوست دارم خونه بمونم دوتایی باهم باشیم
دیگه چشمام نمیبینههههه..
چند روز دیگه با عسهای بهاریت میاممم..
راستی هلاک این السای موش مرده شدی...همه یزندگی ما شده السا و آنا..
یکسره شعراشون میخونی ..لباسشو و وسایلشو میخوای..
همرو یه جا جمع میکنم کلکسیون فروزن ها رو برات عکس میذارم..
این چند وقته مختصر و مفید...
برم بخوابم که فردا کلی کار داریم...شیرینی درست کنیم..جمع و جو ..آرایشگاه....و...
بووووووووووووووس به لبای قند عسلت..
شب بخیر شیرین گندمک مامان