اولین باری که صدای قلبتو شنیدم.(15مهر)

سلام قشنگ مامان .

دیشب خیلی بد خوابیدم.همش تهوع داشتم ولی خداکنه تو خوب خوابیده باشی جیگر طلام.

دیروز رفتم سونوگرافی دکتر گفت نخودچی شما الان 7هفته و 5+ـ روزشه .

خاله لیلا طفلکی الان 9روزه که اینجاست تا کارای منو بکنه تا شما خدای نکرده خسته نشی.

امروز ساعت 4 کلاس زبانم هم دارم توهم خوب گوش کن تا یاد بگیری.ماشه ماشه.

راستی الان بخاطر تو جوجه  دو هفته ای هست که عکاسی نرفتم ولی خاله لیلا میره عکسهارو میاره خونه نصف روز میشنم پای فتوشاپ و طراحی میکنم واقعا سخته چون حالم خیلی بده ولی دلمم نمیخواد بیکار بشینم.

راستی یادم رفت بگم:

.

.

.

قدت الان همش 4میلیمتره.....هه هه هه

یعنی اندازه یک لوبیا......شایدم عدس.

الهی قربونت برم نخودچی . کی 50سانت میشی و میای بیرون تا مامان روی ماهتو ببینه.

آخ دیدی  داشت یادم میرفت : 154 بار دقیقه.

این تعداد ضربان قلبت بود....... وای اولین بار بود که میشنیدم دیگه راستی راستی باورم شده بود که تو داری تو وجود من رشد میکنی.

راستی امروز خبر اعلام حضورتو به مامان فاطی و عمه مریم دادم و کلی ذوق کردند.عمه مریم کلی جیغ کشید (عمه مریمت خیلی مهربونه من خیلی دوسش دارم فقط واسه اومدنت کلی نقشه کشیده تا بچلونتت)آخی عزیزدلم نگران نشو مامان اجازه نمیده کسی جیغتو در بیاره.بوووووس.

بعدشم روم نشد به مامان زهره بگم دادم گوشیرو خاله گفت .

فدای مامانم بشم که انقد با حیاست با یه متانت خاصی گفت مبارک باشه ولی من دو هفتس که میدونستم.(ناقلا)

               "جوجه نازنین من مامان نرگس و بابا امیرت مشتاقانه منتظر ورودت هستن" 

                                                                                           ×بوس به لبهای قند عسلت×