تاخیر طولانی
تاخیر طولانی سلام گل مامان .خوبی دختر قشنگم؟
الان دیگه مامانی رفته تو 7 ماه.یعنی شما 27 هفته و 1روزه شدی.......
ببخش مامانو که این دفعه انقد دیر شد.کلی اتفاق افتاده بود.
بعد عروسی فاضی دچار لکه بینی شدم و دل درد شدید.خاله باباییم شب قبل عروسی فوت کردند.
خلاصه سه روز بعد عروسی با خاله همش عین مرغای کرچ افتاده بودیم و استراحت کامل.بعدش وقت سونو داشتم که خداروشکر هماتوم جفتم هم برطرف شد به مرحمت استراحت مطلق.
بعدش آز خون دادم واسه قند و تیرویید .
جمعه هم خونه پدربزرگت بودیم که کلی گفتیمو خندیدیم و یه خرید زنانه کوکا هم رفتیم با عمه و زنعمو.
آخر شب از دماغمون دراومد.
10تا پله رو پرت شدم پایین.7-8دقیقه ای بیهوش بودم.دستمو گرفتم جلو شکمم که خدای نکرده شما آسیب نبینی استخون دستم مو برداشته.دماغمم شکسته باید گچ بگیرم و گردنمم درد میکنه.پاهامم کبود شده.وایییییییییی نمیدونی اون شب چی کشیدم تا برسیم به یه بیمارستان.رفتیم فجر قبولم نکردند.بعدش رفتیم نجمیه که چندبار نزدیک بود باباییت دعواش بشه.بسکه بی مسولیتن...........داشتن تخته بازی میکردن............
خلاصه صدای قلبتو که شنیدم آروم شدم و خداروشکر کردم.ولی گفتن بازم باید بری یه سونوگرافی که رفتیم اطهری.یه آز خون ptt هم دادم تا بالاخره گفتن همه چی آرومه.حالا برو یه عکس از دماغو دستت بگیر.که منم فرار کردم ..........شاید واسه شما ناز مامان ضرر داشته باشه خب..............4صبح اومدیم خونه وتا 9 که بابایی رفت راه رفتمو گریه کردمو درد کشیدم.مسکنم که نمیتونستم بخورم.
واییییییی چه شب بدی بود ولی خداروشکر بخیر گذشت.
بعد چند روز فهمیدم که تیروییدم کم کار شده و قندمم لبه مرزه.کلی اعصابم به هم ریخت.هر دم از این باغ بری میرسد...........تازه دکترمم گفت که وزنم زیاد بالا رفته و خطرناکه.
الانم تو رژیم قندی هستمو وقرص تیرویید میخورم.
خداکنه من اینقد سختی میکشم تو سالمو سلامتو باهوش باشی .اونوقت همه اینارو یادم میره.
قربونت برم الهی .ناراحتت کردم.الان تقریبا همه چی خوبه.
توروخدا هم واسه مامانی هم واسه خودت هم واسه همه نینیها دعا کن که سلامت باشن.
الان شما تو 27 هفته اندازه یه گل کلمی:
جنین 27 هفته حدود 900 گرم وزن و 37 سانتی متر قد دارد.آخ قربون اون قدو بالات برم من خوشگلم.
دستم درد گرفته مامانی فعلا برم.مواظب منو خودت باش.
"بوووووووووووووس به لبای قند عسلت."
