گذران شب با دختر بهاری
دخترک بهاری من معمول شبها بین 7 تا 12 چرت کوتاهی میزند و همین برای شارژ مجدد و شیطنتش کافیست.
از 12 به بعد شیفت شب من آغاز میشود .تا ساعت 2 که به هیچ وجه من الوجوه حتی اجازه نمیدهد از حالت نشسته و بغل تغییر مکان دهد.
بعد از آن کمکم کرخ میشود و چشمهایش خسته ولی چنان مقاومت شدیدی در برابر خوابیدن میکند که واقعا قابل تحسین است.چطور میتوانی ؟واقعا در عجبم!
خب میگفتیم...
ساعت از 2 گذشته ....
بالشت بزرگی به تاج تخت تکیه میدهم و کنار همسری که ساعتهاست در خوابست پاهایم را دراز میکنم و یک بالشت و تشک هم رو پاهایم میگذارم و مثل پاندول ساعت پاهایم را متناوب تکان میدهم و دختری لبخند میزند .
برایش لالایی میخوانم:
عزیز دردونه ام لالا
گله گل خونه ام لالا
بخواب نازم بخواب جونم
لالا لالا لا لا لالا و ......
و دخترک باز هم لبخند میزند و خیال خوابیدن ندارد.
ساعت 3 هم شد و دختری بازی میخواهد .تا چشمم به چشمش میافتد لبخند شیطنت واری میزند و من سریعا چشمهایم را میدزدم. ولی دوباره وسوسه میشوم و دلم لبخندش را میخواهد. دزدکی نگاه میکنم طفل معصومم زل میزند در چشمانم و با نگاهش التماس میکند که بیدار بماند.
ساعت 4 شد .کم کم کلافه میشوم و میگویم بخواب مادرجان! بخواب! چه میخواهی از این بیداریها؟.هیچ چیز در شب نیست بخواب !و او دیگر لبخند نمیزند و کلافگیم را میفهمد و با چشمان اشکی نگاهم میکند.
دلم برایش میسوزد ولی چه کنم باید بخوابد.
ساعت 5 است و چشمهایش گرم شده و پلکهایش سنگین و دیگر نگاهم میکند ولی باز مقاومت میکند .
هوا کم کم روشن میشود و ساعت نزدیک 6 صبح است و دخترکم به خواب عمیقی فرو رفته است.
شب بخیر دخترکم !!!!!!!صبح بخیر دخترکم!!!!!!!!!!!