بالاخره چرخیدی و تولد بابایی و عکس
امروز 12 شهریوره و شما 117 روزه شده.
خیلی وقته که به پهلو میچرخیدی ولی نمیتونستی غلت کامل بزنی و ماجرای غلت زدنچند وقت پیشتم که برات گفتم.
دیروزم هی خاله میخواست به زور بچرخی که نمیچرخیدی
ولی امروز بعد اینکه شسته بودمت وتنها رو تخت گذاشتمت و رفتم دستمو بشورم دیدم داری گریه میکنی زودی برگشتم دیدم غلت زدی و رو شکم هستی ولی دستت زیرت گیر کرده و داری گریه میکنی
10 شهریور تولد باباییت بود و کلی برنامه ریزی کرده بودم واسه یه تولد سه نفره که خراب شد عمه میخواست بره واسه آشتی کنون مارو هم برد و اونجا تولد گرفتیم.
عیبی نداره.. این نیز بگذرد.... عمه جونیت خیلی حق گردن من داره وگرنه هرکس دیگه ای بود عمرا اگه میرفتم.
بگذریم امسال اولین سالی بود که تو تولد باباییت بودی پارسال تولد بابا تو هنوز جنین هم نبودی
(داشتی گریه میکردی رفتم از تخت آوردمت الان تو بغلمی وهی دکمه های کیبور رو فشار میدی و من هی از اول مینویسم.)
یه لباس خوشرنگ مدیترانه ای داری که تا حالا نپوشیدی اونو تنت کردم چقد بهت میومد . همه خونه بابابزرگت خوردنت
اینم عکسات تو اون لباس: