روز قبل از بدنیا اومدن فرشته ام.
سلام عروسک مامانی.
قربونت برم که برخلاف همه نینیها که ماهه آخر کم تحرک میشن .شما هنوز ماشاالله هزار ماشاالله داری حسابی ورجه وورجه میکنی.آخی نازی همین الانم اومدی سمت شهربازی و داری موج سواری میکنی.
کلی مطلب نوشته بودم همش پرید!!!!!!!!!!
چقد حس گرفته بودم!!!!!!!!
یادم رفت چی نوشته بودم!!!!!!!!!!!
یه حسه غریبی دارم نمیدونم چه جوری تا حالا تجربه اش نکرده بودم.
دیشب اصلا نتونستم بخوابم هم از هیجان هم از ترس.
ولی چاره ای نیست بالاخره باید بیای بیرون.
اولش دلم میخواست 22 اردیبهشت بیای پیشم که تاریخش خوشگل بشه.92/2/22.
اما خوب که فکر کردم دیدم سلامتی شما مهمتر از قرطی بازیهای منه.
به دکترمم اصرار کردم که یه هفته دیگه صبر کنیم و تو بیشتر تو دلم بمونی.ولی به دلیل قند دو ساعته بالام و پروتئین 24 ساعته ی بالام و وزن زیادم دکی مسولیت قبول نمیکنه.
ماهه آخردارم روزی500 گرم اضافه میکنم.شدم97 کیلو!!!!!!!!!فک کن!!!!!!!!!!!!
خلاصه خواستم بندازم 5شنبه که شبه لیلةالرغائبه بازم نه دکی قبول کرد نه خاله الی.میگه من برنامه هامو واسه 4شنبه رله کردم.
بالاخره فردا 8 صبح میرم ساسان و میای پیشمون.هورااااااااااااا!!!!!!!!!!!
باباییت خیلی خوشحالههههههههههههه.
من عاشق باباییتم .یه وقت هووی مامانی نشیا!!!!!!!!! آخه میگن دختر هووی مادرههههههههه.
برای مامانی دعا کن که همه چی خوب پیش بره و دکترش با اسپاینال موافقت کنه آخه من خیلی بد بیهوشیم.
خودتم قول بده صحیح و سلامت بدنیا بیای و مامانو خوشحال کنی.
خدایا به حق همین ماهه رجب که توش قرار داریم دخترمو سالم بزار تو بغلم.
راستی عمه خودم و خاله لیلی هم میان و خاله الی هم که تو بیمارستانه احتمالا عمه مریمم میاد..
من و بابایی بیصبرانه منتظرتیمممممممممممممم گل من.
"بووووووووووووووووویس به لبای قند عسلت"