نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

از اول تا 27 روزگی

1392/3/21 16:44
نویسنده : اری✨💜
285 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم.

این روزها فرصت سر خاروندنم ندارم. به همین دلیل دیر شروع به نوشتن کردم.

10 روز اول که مدام مهمون داشتیم و خودمم روبراه نبودم.بعدشم یه هفته ای رفتیم خونه مامانی تا من یه خورده استراحت کنم.که واقعا استراحت اصلی رو اونجا کردم.

روز دوم تولدت که از بیمارستان اومدیم  ظهریی خونه مهمون داشتیم و من مجبور به نشستن پیش مهمونا  شدم و شبش هم نیز.

واین موضوع کماکان تکرار میشد.

ومن نتونستم 10 روز اول رو خوب اسراحت کنم .و وقتی رفتم بخیه هامو بکشم دکی گفت زیاد نشستی و به خودت فشار آوردی یه سمت بخیه هات لبه هاش روی هم افتاده و خوب جوش نخورده و پماد دادو ....بگذریم.

شبای اول خوب میخوابیدی ولی من فقط نگات میکردم و تا صبح پلک رو هم نمیذاشتم.همش میترسیدم.داشتم از خواب میمردما ولی مقاومت میکردم.

چند روزه اول شیر نداشتم و با بدختی و فشار این و اون چند قطره بهت آغوز دادم و همش ناراحت بودم.بهت نگاه میکردم ناخودآگاه گریه ام میگرفت.شبا که همه میخوابیدنم همش گریه میکردم.یه شب که داشتم گریه میکردم و تو روی پای مامانی خواب بودی یهو یه صدایی از تو پذیرایی اومد و باباییت از خواب پرید. تو تاریکی اومدم بیرون دیدم سطل برنج افتاده کف آشپزخونه و بابایی داره برنجارو جمعشون میکنه و گفت برو بخواب عزیزم چیزی نیس.برگشتم تو اتاق خواب. مامانی تا اشکامو  دید گفت چرا گریه میکنی شوشو ناراحتت کرده .از گریه بچه شاکی شده تورو دعوا کرده؟؟؟؟!!!!!!!!خندم گرفت گفتم نه مادر من بیخودی چرا جو میدی اون طفلکی چیزی نگفته خلاصه اونم افتاد گریه و بعد گریه شما هم دراومد یه ربعی سه تایی گریه کردیم.

دلم همش گرفته بود.از اینکه تو انقد اذیت میشدی ناراحت بودم شیر نداشتم گشنه بودی و دل دردم داشتی تازه زردیم گرفته بودی .روزی هزار بار ازت معذرت خواهی میکردم.

فک کنم تو عمرم انقد معذرت خواهی نکرده بودم.

آخه تو مثل فرشته هایی از اینکه برنجی یا درد داشته باشی واقعا احساس شرمندگی میکردم.

هیکلمم که داغون شده بود به ناراحتیم بیشتر دامن میزد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)