نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

اولین باری که صدای قلبتو شنیدم.(15مهر)

سلام قشنگ مامان . دیشب خیلی بد خوابیدم.همش تهوع داشتم ولی خداکنه تو خوب خوابیده باشی جیگر طلام. دیروز رفتم سونوگرافی دکتر گفت نخودچی شما الان 7هفته و 5+ـ روزشه . خاله لیلا طفلکی الان 9روزه که اینجاست تا کارای منو بکنه تا شما خدای نکرده خسته نشی. امروز ساعت 4 کلاس زبانم هم دارم توهم خوب گوش کن تا یاد بگیری.ماشه ماشه. راستی الان بخاطر تو جوجه  دو هفته ای هست که عکاسی نرفتم ولی خاله لیلا میره عکسهارو میاره خونه نصف روز میشنم پای فتوشاپ و طراحی میکنم واقعا سخته چون حالم خیلی بده ولی دلمم نمیخواد بیکار بشینم. راستی یادم رفت بگم: . . . قدت الان همش 4میلیمتره.....هه هه هه یعنی اندازه یک لوبیا......شایدم عدس. الهی قربون...
12 دی 1391

هفته نهم

امروز 30 مهر بود شما دیروز تشریف بردید تو هفته 9.البته دقیقش اینه که من رفتم تو 9 و شما توی 7. تذکر: (راستی یه تذکر لازم دیدم بگم:من خاطرات بارداریمو تا حالا تو دفتر مینوشتم الان چند هفتست  که دارم وبلاگ مینویسم به همین دلیل تاریخهای من با وبلاگ جور نیست.)  بگذریم.... الان اطلاعات هفته به هفته رشد تو رو از تو نی نی سایت و مجله نی نی مثبت بابایی دنبال میکنیم.هرچیهم تلاش میکنم برم به جمع مامانهای نی نی سایت پیام تایید کاربریم نمیاد...   باباییت این روزا حواسش خیلی به منه .البته یه کم بهت حسودیم میشه.با اینکه به هم قول دادیم اول عشقمون بعد چیزای دیگه ولی خب شایدم اینم از عوارض بارداریه هههههه. من عاشق باباییت ...
12 دی 1391

اسمتو چی بذاریم؟؟؟؟؟؟( 17 مهر )

دیشب کلی با بابایی بحث کردیم قبلاترا همش میگفت اسم حق مادره 9 ماه به دل میکشه و زایمان و...از این حرفا پس حق مادره. ولی الان  میگه تو روحت لطیفه اسمهای سوسولی میزاری پس خودم میزارم تا یه اسم محکم باشه .(مگه میزه که باید محکم باشه) منم به شوخی گفتم دو میلیون میگیرم از حقم میگذرم باباییتم خندیدو گفت 500 هزارم بدی منم میگذرم. گفتم باشه پس من میزارم .گفت 500 میگیرم خودممم میرم ثبت احوال هرچی دوست داشتم میزارم.هه هه هه هه داشت سرم کلاه میذاشت. میدونی اصل جریان 2میلیون چیه؟؟؟؟؟ چهارسال پارسالا( یعنی دوسه سال پیش) یکی از همکارای بابایی پسردار شد مامانش میگفت دانیال باباش میگفت علی خلاصه مامان به نفع بابا کنار میره و 200 هزارم میگیر...
8 دی 1391

مهر ماه و خوش خبری

سلام .نخودچی مامان. من تا حالا به فکر وبلاگ نبودم ولی از امروز تصمیم گرفتم یه دونه واسه نخودچیم(یعنی تو)درست کنم. از کجا برات بگم.... بزار از اول اولش بگم:  چندماهی بود که من و بابایی تورو از خدا خواسته بودیم اواسط شهریور یه کم حالت تهوع داشتم و زود زودم خسته میشدم.ولی نمیخواستم خودمو الکی دلخوش کنم و به باباییم چیزی نگفتم.فقط خاله لیلا در جریان بودو خاله ندا(همسر دوست بابایی) هم هر روز زنگ میزدو میگفت مامان شدی یا نه؟؟؟؟؟؟ تا  . . . بالاخره.... 4مهر ساعت 1 رفتمو آزمایش بتا دادم . ساعت 5 هم رفتم واسه جواب ......که خانم خوشرویی که اونجا بود گفت مبارکه مثبته.HCG بالای 1000. یهو نفهمیدم چیشد.فک کن من مثل اونایی...
22 آذر 1391