نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

زنی تنها و خسته.....

و اینک در آستانه ی بهار من زنی خسته  و تنهام .... باباییت هیچ وقت نیست...... بینمون  انقدر سرده که برفاش قندیل بسته و با هیچ تابستونی آب نخواهد شد..... با تمام عشقی که به تنها دلبندم دارم دلم واسه روزای دونفرمون تنگ شده......... چی میشد آخه الانم باهم همونجور بودیم.....دارم یخ میزنم. نه روحش دیگه هست نه جسمش. همه اش کار کار کار....... دارم یخ میزنم..... . و کلی حرف ناگفته که نمیشه الان بهت بگم.... بعدها که بزرگ شدی باهم در مورد این روزا حرف میزنیم....
5 فروردين 1393

واسه عمه خیلی غصه خوردم

سلام. مهم ترین اتفاق بهمن ماه از دست رفتن نی نی عمه مریم بود خیلی براش غصه خوردم. عمه طفلی هم خیلی اذیت شد. خداییش خیلی سخته.6 ماهه یکیو تو وجودت پرورش بدی ...واسش اسم انتخاب کنی و کلی برنامه ریزی واسه اومدنش..... دعا کن خدا امسال یه نینی سالمو تپلی بهشون بده. آمین. ...
5 فروردين 1393

بهارمن .....بهار آمد.....

سلامممممممممم گل بهاریه من.(اینو همیشه مامان زهره بهت میگه) اولین بهار زندگیت مبارکککککککککک. الهی 120 بهار زنده باشی مامان جون . امروز 2 فروردینه. دیشب خونه بابا رضا بودیم. پریشب هم بعد سال تحویل رفتیم خونه مامانی. سفره هفت سین امسالمونو با لباس شما ست کردیم.لباس شما سرمه ای.سفره هم آبی.ولی هنوز موفق نشدم از شما و سفره با هم عکس بگیرم.قبل سال تحویلی اومدم عکس برات بگیرم که از رو مبل افتادی پایین.الهی بمیرم برات.یه کوچولو هم زیر چشمت قرمز شد.....و کلا هر وقت لباس رسمی تنت میکنم یکسره اشک میریزی.اصلا لباس دوست نداری.بخصوص پیرهن. یه تاج نوروز برات درست کردم. آلبوم دیجیتال 50.50 مثلثی که خودم برات طراحی کردم حاضر شد . یه تقویم...
2 فروردين 1393

مولودی و عقد کنون.

سلام. دخمل مامان 29 دیماه رفت مولودی عمه فخری. عه راستی 26 هم بله برون حسین عمه بود.کشتی منو انقد اونجا گریه کردی.نمیذاشتی واسشون فیلم بگیرم. بغله هیشکی نمیموندی .خاله لیلام حالش خوب نبود نیومده بود .طفلی مریضه .کلی هم بخاطر برادر کوچولوی دوست صمیمیش که فوت کرده گریه کرده بود. ....................... عمه رفته خونه ی جدید.مبارکههههههههه. من و خاله لیلا و مامانم و عمه مریم و مامان فاطی به اتفاق رفتیم اونجا.(مولودی) لباس بافتنیه سفید خوشگلتم پوشیده بودی ولی نذاشتی برات عکس بگیرم تا میذاشتمت زمین گریه میکردی. آرتین خاله مژگانم ماشالله واسه خودش دیگه مردی شده 4ماهش تموم شده.ولی نشد باهم براتئن عکس بگیرم.چون اونا زود رفتن. 2 بهمن...
5 بهمن 1392

د د

اولین کلمه ای که بطور واضح میگی د د وخیلی تکرارش میکنی و هروقتم که من لباس میپوشم بریم بیرون سریع و پشت سرهم میگی د د  د د   دد...... و این در تاریخ 28 دیماه اتفاق افتاد. ...
5 بهمن 1392

8 ماهه شدی

و ... امروز 25 دیماه1392 شما هشت ماهه شدی.   8 ماهی که با تمام دردسرهاش و بیخوابی هاش شیرین بود......       ...
25 دی 1392

اولین مروارید

کلی مطلب نوشتم اومدم ارسال کنم پاک شد. حالا دیگه کی حال داره بنویسه ساعت از دو نیمه شب گذشته.تازه دیگه یادمم نمیاد که. از اول شروع میکنیم..... سلام دردونه ی مامان. اولین مروارید قشنگت امروز در صدف رویت شد. ساعت 2 سه شنبه 24 دیماه 92. هوراااااااااااا جونم برات بگه امروزی که گذشت با عمه مریم رفتیم واسه مولودی و خونه ی جدید عمه فخری هدیه بخریم. اونجا شما ازون میوه های آهنربایی رو یخچالی برداشتی هرکاری کردم نتونستم ازت بگیرم پولشو دادیم و اومدیم.شما هم هی میکردی تو دهنت منم میترسیدم قورتش بدی مواظبت بودم که یهو کلشو کندی دستمو کردم تو دهنت اونو در بیارم دیدم بعلهههههههههه یه چندتا چین چین زبر رو لثه هاتههههههههههه ...
25 دی 1392

عاشورا 92

 به قول خاله سیمین: شش ماهه که داشته باشی محرمت حال و هوای دیگری دارد......     دست خاله لیلا درد نکنه که این جور مواقع وظیفه حمل شما رو بعهده داره .چون مامانت دست درست و حسابی نداره. دست خاله زهرام بابت لباس علی اصغر که نذر رادین خان بود هم درد نکنه.                                               ...
25 دی 1392