نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

هفته نوزدهم

این هفته از 9 مهر تا 15 مهر. الان ساعت از 2 گذشته و شما تازه خوابیدی. باباییتم دو ساعت پیش خبر فوت مادر دوستشو شنید و رفته خونشون.شما هم تا خوابت برد سریع اومدم از فرصت استفاده کنم و یکم درددل.   نمیدونم چرا هر وقت میخوام برات بنویسم دست و پام یخ میکنه...انگار همه ی وجودم میخواد به سمت تو کشیده بشه... نمیدونم چرا انقدر شادی غمگین بر دلم نشسته... نمیدونم چرا من طاقت مادر بودنو ندارم.... نمیدونم مادر بودن چرا این حسیه...یه جوریه..... شاید یه روزی در دورترهای نزدیک وقتی که تو  هم مادر شدی به یه  درد مشترک زیبا برسیم و اونوقت تو برام میگی این چه حسیه. تو دختر منی .دختر این زن تنها . زنی که قلبش مدفن رازهای بزرگیه...
12 مهر 1392

خواب فرشته

فرشته کوچیک مامان! آسوده بخواب. امشب یهویی یاد یه شعری افتادم که مامانم بچگیام برام میخوند. عروسک قشنگ من قرمز پوشیده  تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونو خریده قشنگتر از عروسکم هیچکس ندیده عروسک من چشماتو وا کن وقتی که شب شد اونوقت لالا کن..... اشک تو چشام جمع شده ... الان 12 مهرههههههههه توی یه روز از این روزای قشنگ پاییز پارسال (4مهر) بود که فهمیدم فرشته کوچولوی من قراره زمینی بشه چقدر زود گذشت..... دلم برای روزهاییکه تو آرام در من خوابیده بودی تنگ شده.....  و حالا من مادر توام.       ...
12 مهر 1392

مهارتهای 4 ماهگیت.

دختر گلم 25 شهریور 4 ماهت تموم شد. الان خیلی دمر میمونی و همون مدلی کلی باهات بازی میکنم. هرچی جلوت مگیرم با دست میگیرش و میبری تو دهنت کماکان زیاد دست میخوری . اونم دو دستی.(دستات تموم نشدن انقد خوردیشون)!!!!!!!!!!!!!! عایا!!!!!!!!!   خیلی بازیگوش شدی. عاشق اب و حمامی. عقب عقب 100 سانتی میری و یه کمی هم جلو.  دیگه کاملا جدی تر از قبل با مردم غریبگی میکنی. با همه ی مردا که اینجوری هستی و گریه میکنی بغیر باباییت. با من و خاله لیلا و عمه فخری و مامانم و مامان فاطی هم خوبی ولی بغل بقیه خانومها هم گریه میکنی.
11 مهر 1392

.

تمام نا تمام من                     با تو تمام میشوم.
4 مهر 1392

مامانو ببخش.

نازگل اردیبهشتی من... مامانو ببخش. ببخش اگه گاهی اعصابم به ریختس و حوصله خودمم ندارم. ببخش که یه وقتایی کم برات میزارم ببخش اگه کوتاهی میکنم ببخش اگه یه وقت شبا بیشتر از دوساعت خوابم میبره و تو بی شیر میمونی. ببخش اگه یه روزایی مثل دیروز...... . . (خودت که مامان شدی برات تعریف میکنم.) ببخش اگه به(بعضیا) نمیتونم چیزی بگم و تو اذیت میشی و این موضوع هی تکرار میشه. ببخش اگه گاهی تو با شوق میخندی و دست و پا میزنی ولی من دلم گرفته و دارم اشک میریزم.و لحظه ای بعد خنده ات محو میشه و معصومانه نگاهم میکنی. ببخش اگه اونطور که باید مامانه خوبی نیستم. ببخش ببخش ببخش   ...
3 مهر 1392

یک ماه و 25 روز گذشت.....

سلام عشق مامان و بابا. چقدر روزهای با تو بودن زود میگذرند....... این روزا شما تمام وقت مامانی رو میگیری و من وقت سرخاروندنم ندارم. بیخواب  که بودی.. خوبم که شیر نمیخوردی... بداخلاق و دل دردی هم شدی.الهی قربونت برم که شیطون ترم شدی. از بس بیخوابی کشیدم همش سردرد دارم.باباییتم طفلکی دیر میاد و خیلی خستس .این روزام هوا خیلی گرمه و باباییتم که گرماییه و خیلی اذیت میشه و نمیتونه بهم کمک کنه. نمیدونم دلم خیلی گرفتس.با تمام وجودم دوستت دارم ولی از اینکه دارم هی روز به روز از بابایی دور میشم ناراحتم و خیلی تو روحیه ام تاثیر داره. تو عشق کوچیک منی و بابا عشق بزرگ منه.من دوتاییتونو باهمو شاد میخوام.ولی خیلی سخته شاید دارم افسردگی م...
29 شهريور 1392