نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

کودکی کن

دختر بهاری من. کودکی کن! کودکی کن و از روزهای کودکیت لذت ببر. شاد باش و برای بزرگ شدن اصلا عجله نکن دنیای آدم بزرگها  آنقدر هم که فکر میکنی زیبا نیست... کودکم!       کودکی کن ......کودکی! ...
9 شهريور 1392

گذران شب با دختر بهاری

دخترک بهاری من معمول شبها بین 7 تا 12 چرت کوتاهی میزند و همین برای شارژ مجدد و شیطنتش کافیست. از 12 به بعد شیفت شب من آغاز میشود .تا ساعت 2 که به هیچ وجه من الوجوه حتی اجازه نمیدهد از حالت نشسته و بغل تغییر مکان دهد. بعد از آن کمکم کرخ میشود و چشمهایش خسته ولی چنان مقاومت شدیدی در برابر خوابیدن میکند که واقعا قابل تحسین است.چطور میتوانی ؟واقعا در عجبم! خب میگفتیم... ساعت از 2 گذشته ....  بالشت بزرگی به تاج تخت تکیه میدهم و  کنار همسری که ساعتهاست در خوابست پاهایم را دراز میکنم و یک بالشت و تشک هم رو پاهایم میگذارم و مثل پاندول ساعت پاهایم را متناوب تکان میدهم و دختری لبخند میزند . برایش لالایی میخوانم: عزیز دردونه ام ...
9 شهريور 1392

مادرانه

دختر قشنگم! روزای با تو بودن چقد زود میگذرن و من هی دلم براشون تنگ میشه. همونجوری که دلم برای بارداریم تنگ میشه(البته بغیر4ماه اولش) تو داری جلوی چشم من و باباییت روز به زور قد میکشی و من سرشار از شادیم ولی غصه پیرشدنم هم هست  .چون قبلا در کنار باباییت هیچوقت زمان رو احساس نمیکردمو عاشقانه زندگی میکردیم. البته کماکان عاشق همیم ولی دیگه مثل قبل برای هم وقت نداریم.همه ی وقت منو تو ناز نازی میگیری و بابا هم با صبوری کنار میاد و اعتراضی نداره. هفته پیش با عمه و خاله و مامان فاطی رفته بودیم سینما.یه فیلم درباره دخترای کوچولو بود با اینکه تو خیلی گریه کردی ومن نصفه فیلم رو بیشتر ندیدمو  و اومدم بیرون و بقیشو شنیدم بازم کلی غصه...
9 شهريور 1392

مهارتهای دو ماهگیت.

قربونش برم گردن میگیره. تقریا وزن پاهاشم رو زمین تحمل میکنه . به تمام صداها واکنش نشون میده عاشق تلویزیون و کارتونه. +ولی مرکز پایش رشد میگه تا یکساگی تلویزیون ممنوع.+ دیگه وقتی هم گرسنه میشی موهاتو نمیکشی وقتی کسی باهات حرف میزنه میخندی. با چشمت همه چیزو دنبال میکنی.   ...
8 شهريور 1392

دو تا سه ماهگی

پرنسس مامان قربون شکل نازت برم که هر روز یه شکلیه.شما انقد این روزا وقت مامانو میگیری که نمیرسم بیام برات بنویسم. تو نهمین هفته از زندگیت دوسه روزی بود که شیر نمیخوردی و یکسره گریه میکردی عق میزدی . شبا هم که دیگه نگوووووووو خلاصه بردمت دکتر فیروز بخت تا آب اسلاین انداخت تو دهنت دیدم اوه اوه ته حلقت پر شده بود از دونه های سفید!!!!!!!برفک زده بودی . الهی بمیرم چقدر اذیت شدی.دکی هم به شما دارو داد  و هم به من و با اینکه از همون شب داروهارو شروع کردم صبح که بیدارشدی دیدم کل زبونت و تو لپ و کام بالاتم گرفتار شده. الان تقربا 20 روز میگذره و چندتا دونه هنوز رو لبت هست. این روزا بیشتر طلب شیر میکنی ومنم شیرم کمه .یعنی از بعدازظهر به بع...
22 مرداد 1392

خونه خاله مهسا

راستی یادم رفته بود هفته قبل واکسنت رفتیم خونه خاله مهسا. خیلی خوش گذشت.خاله هم خودش هم خونش به آدم آرامش میداد و باعث میشد که احساس راحتی کنم. تو هم با رها خیلی بازی کردی اینم عکس دوتاییتون.رها 27 روز از شما بزرگتره. ...
3 مرداد 1392

واکسن دوماهگی

عسل مامان امروز تو 62 روزگیش آماده شد تا به جنگ میکروبها بره و قوی بشه. دیروز بردیمت بهداشت قد و وزنتو گرفت ولی واکسنتو نزد. دیشب طبق معمول تا صبح بیداربودی هر چی بهت گفتم مامان جون بخواب صبح کسل نباشی واکسن داری به خرجت نرفت که نرفت. القصه صبح ساعت9 با بابایی و خاله رفتیم چقدم شلوغ بود شدیم نفر30 که خوشبختانه خیلیلا نبودن ساعت10 نوبتمون شد. الهی بگردم که به زور از خواب بیدارت کردم و اونام بلافاصله دو تا سرنگ تو پاهات کردن و سریع هم قطره فلج اطفال ریختن تو دهنت.اولش ضعف کردی ولی زودی آروم شدی و تا 2 ساعت بعدشم خوب بودی ولی از ساعت12 با یه جیغ بلند شدی و سه و ساعت و نیم گریه کردی و کبود شدی  الهی بمیرم پاهات درد میکرد بخصوص پای...
25 تير 1392