نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

دومین یلدای آرنیکا گلی

  عکسهاییکه خودم برات تو آتلیه گرفتم .ول دیماه 93... بهمراه یه تعدادی دیگه و چندتا تا پایان دو سالگیت که همشونو مثل پارسال یه آلبوم دیجیتال خوشگل میکنم.          از اینجا به بعدم واسه شب چلست تو خونه خودمون.  اینم عکست با دوستت ثمین دختر خاله الناز. قسمت خوشمزه که با خاله لیلا آماده کردیم...و ماجون (که شما به مامانه من میگی)قسمت تدارکات و شست و شو بود. و بیسکوییت هندونه ایهاییکه فقط به عشق خودت درست کردم و خیلی دردسر داشت و وقت گیر بود..البته چون دفعه اولم بود.. یه ظرف خونه مامان فاطی بردم و یه ظرفم شب چله و یه ظرفم آماده کرده بودم که شب چل...
14 دی 1393

جانان

جانان خاله روز 12 آذر بدنیا اومد. و شما یه دوست جدید پیدا کردی. صبحش ساعت 6 رفتم بیمارستان  ساسان ..که با خاله الی برم تو اتاق عمل و براش فیلم و عکس بگیرم و کلی برنامه ریخته بودیم... خاله واسه بدنیا اومدنت شما خیلی به گردن ما حق داره... ولی از شانس بد ما و اینکه خاله چندماه استعلاجی داشت و بیمارستان نبود...سوپروایزر اتاق عمل عوض شده بود...اجازه نداد من برم. خیلی لوس بود..... شما شب قبلش طبق معمول 3 گذشته بود خوابیدی...منم کلا 2:30 خوابیده بودم...سرم داشت میترکید  اونم که اونجوری ...حالم اصلا خوب نبود...خاله لیلام تو خونه پیش شما بود و از و10 صبح زنگ میزد که آرنیکا گریه و زاری میگه مامان...هیچی هم که نمیخوری گشنه و...
14 دی 1393

واکسن 18 ماهگی

سلام عشق کوچولوی من. میدونم دوباره دیر برات نوشتم..مامانو ببخش...خیلی در گیر شما و زندگی و کارم. همش دارم میدوم و بازم وقت کم میارم شبا کلا 4 یا 5 ساعت میخوابم...بازم بههمه کارام نمیرسممم. خلاصه جونم برات بگه که واسن رو باید روز 25 میزدی یعنی یکشنیه ولی از چند روز قبلش سرماخوردی  منم مجبور شدم دیرتر ببرمت. 27 واکسن زدی. الهی بمبرم چقد ترسیده بودی دیگه خوب دکتر و بهیار و مطبو درمانگاه رو میشناسی. اونروز تا عصرش بد نبودی ولی از غروب به بعد خیلی گریه میکردی و مظلوم شده بودی و هی دستتو به خودت میچسبوندی که تکون نخوره... سه روز تمام تب داشتی و درد و فرداشم بدتر شدی.. ولی خداروشکر این مرحله هم بخیر گذشت/ ...
14 دی 1393

استرس واکسن

سلامممممممممم. امروز 12 آبان و روز تاسوعاست. الان  ساعت 6 بعدازظهره   .شما و بابایی کنار هم و عین هم رو تخت خوابیدین.کاش میشد یه عکس دونفرتونو بذارم. 25 آبان ماه  شما جوجه ی مامان 18 ماهه میشی ..یعنی یکسال و نیمه و من از این بابت خیلی خوشحالم و تمصیم گرفتم یه جشن کوچولو سه نفره بگیریم. ولی واکسن میگن واکسن 18ماهگی غول همه ی واکسناست...بیشتر دوستای اردیبهشتیت زدن و همه اذیت شدن تب و پادرد و گریه و ناله ... من همش تو فکرشم و واقعا دارم اذیت میشم دلم نمیاد شمام  اینجوری بشی خب کاش میشد نزنم برات سعی کن قوی باشی و این دوره رو هم خوب پشت سر بذاری..مامان هم برات دعا میکنه و هم مراقبته... فرشته ها ...
12 آبان 1393

عکسهای 16 ماهگی

یه روز رفته بودیم پیاده روی برگشتنی دیگه سوار کالسکه نشدی و کنار من قدم میزدی یهو دم یه پلاستیک فروشی اینو دیدی رفتی نشستی روش.منم برات خریدم.خیلی دوسش داری.. .اینجا تازه از خواب پاشدی ... قربون اون ژست گرفتنت برم من....صبح تا چشم وا میکنی میری میشینی روش.. راستی چرخ کالسکه ات شکسته..و من نمیتونم برم پیاده روی  ..البته چون آتلیه پیروزی دیگه خیلی کار نداریم اونجا نمیشه پیاده رفت...اگه بخوام هم برم آتلیه بالا که باید با ماشین برم. فعلا...برم یه چیزی بیارم ببینم میخوری یانه. ...
30 مهر 1393

خانه کودک اردیبهشت

از آخر شهریور93 خانه کودک ثبت نام کردیم که با دوستای نینی سایتیمون بریم. این اولین جلسه. اثر پیکاسوکوچولوی من: جمع بچه ها: رها و آسا و پارسا و سامی و آرنیکا   عشق مامان با اون نگاه کردنش: دالی موشه: ببین چه کار خطرناکی میکنی پسراهم اینکارو نمیکردن...اونوقت از تاب بازی میترسی: اینجا دعواشده بود//سامی هر توپی که تو و پارسا برمیداشتین رو ازتون میگرفت: ...
30 مهر 1393

پایش 15 ماهگی

گلم اینسری مشاورت خانم زمان زاده بود یعنی خودم خواستم که عوض بشه از اون دوتا راضی نبودم. واسه وابستگی زیادت به من ...گفت تو این سن کاملا طبیعیه. واسه از شیر گرفتن گفت 18 ماهگی دیگه باید بگیری ....بعد سه ماه هم پوشک...که من بعید میدونم به این راحتیا بتونم از شیر بگیرمت...دکتر خودتم گفت بهتره دیگه از شیر بگیریش تا غذا خوردنش خوب بشه.. واسه غذا نخوردنت دکتر طب سنتی رو پیشنهاد کرد که  من مشاوره گرفتم گفتن بهت سوزن میزنن پشیمون شدم نبردمت. واسه خوابت هم هم دکتر طب سنتی و هم از شیر گرفتن و جدا کردن. از 15 ماهگی اتاقتو جدا کردم..البته کاملا فرمالیته هست. .چون یه ساعت بعد خوابیدن هی بیدار میشی شیر میخوای میگی ماما  ماما &nbs...
30 مهر 1393

دایرة المعارف آرنیکا

سلام گل مامانی. کلی حرفای قشنگ جدیدا مزنی. ماما بدل///یعنی بغلم کن. پا ///یعنی کفش پام کن. آبیش///آبی هاپو  و  هاپ رو میگی پیشی  میگه  میو جوجه میگه....شما میگی جک جک و جوجو  هم میگی ببعی رو خیلی وقته میگی گاوه  ما ما کلاغه  قارقار بابایی شیطونت گیر داده بود الاغم یاد بگیری که بالاخره موفق شد. .. میگه الاغه میگه ...میگی ع ع...یه وقتی با کلاغم اشتباه میگیری....اونم میگی ع ع. ممنون رو خیلی قشنگ میگی میخوام بخورمت. ادای بیشتر کلماتی که میشنوی رو در میاری.بقیش فعلا یادم نیست بعدا بهش اضافه میکنم .................... عاشق برنامه خندوانه شدی منم مجبور شدم ضبطش کنم ت...
30 مهر 1393