نخودچینخودچی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخی کیوت💗💗(نخودچی من)

یک ارمی و عاشق بی تی اس✨💜:))

بهمن 95

سلامو صد سلام به فندق خوشمزه مامان.. میدونمم هر چی بگی حق داری...خودمم نمیدونم چرا انقد وقتام کمه..همش کم میارم..هرچی برنامه ریزی میکنم بازم نمیشه...تونوزادیت با اون همه بیداری بازم برات مینوشتم ...سرکارم که پارسال میرفتم بازم میرسوندم خودمو به اینجا.....البته قبلنا خاله لیلا خیلی بدادم میرسید...و ابنکه یه دوستی میگفت...توو  یعنی مامان نرگست خیلی سعی میکنی همه رو راضی نگه داری  ..واسه همین وقتات همیشه پرت میشه...نمیدونم.  شاید راست میگفت... بگذریم.. القصه جون مامان برات بگه. خوشمزه ترین توت فرنگی دنیا تو خونه ی ماست...با دیدنش قند تو دلم آب میشه و هر روز شیرین تر از دیروز.امشب یعنی الان که ساعت از دو و نیم هم...
27 اسفند 1395

سه سالگی

این روزهای سه سالگی هم مثل برق دارن میگذرن و من همش در حسرت روزهای رفته ای هستم که بیشتر باهات کیف نکردمو کم لذت بردم شیرین زبونیات با تخیلاتت آمیخته شده و بزرگتر از سنت حرف میزنی و درک میکنی.. تو تخیلاتت دوستای خیالی داری و تلفنی حرف میزنیی و باهاشون قرار میذاری و خاطره ازشون تعریف میکنی.... اسم خودتو هفته ای یه بار عوض میکنی....که این عادت رو دوسالگس هم د اشتی ولی کمتر..بیشتر اونموقع میگفتی من مامان نرگسم...شما آلیکا گولی...  میری جنگل واسه من سیب جنگلی میچینی و میاری میگی بزخور تمیزه مامان...آقا گرگره هم تو قفس بود من راحت رفتم با خرگوشا بازی کردم و سیب چیدمممم.. منم دلم میخواد اونموقع گاز گازت کنمممم فقط..که خودتم است...
1 آذر 1395

تولد کفشدوزکی دوم خونه ماجون

کیک هول هولکی کار خودم....شام و مخلفات هم که مهمون ماجون اینا بودیم....باقیمانده تزیینات تولد خونه بابا رضا هم آوردم واسه تزیین..خیلی خوشحال بودی و کیف میکردی..انشاالله همیشه بخندی و شاد باشی قند عسلم..تولد زیبات هزار بار مبارک به ...
1 آذر 1395

تولد کفشدوزکی سه سالگی نخودچی

سلام سلام               همه چیم سلام.              زندگیم سلام. ببخش که انقد دیر عکسهای تولدتو میذارم. جونم برای دختر گلم بگه که دوتا تولد برات گرفتیم یکی با خانواده بابایی خونه بابا رضا که مفصل بودیم ولی مهمونا خودمونی بودن....یکی هم خونه ماجون که یه تولد کوچولو موچولوی 7 نفره بود..... کلی ذوق کردی واسه هردوش....ولی خونه بابا رضا چون آرش و فرناز هم بودن بیشتر شیطونی کردین.... بریم واسه عکسا..خدا کنه  آپلود نینی وبلاگ بازی در نیاره   این کارت دعوت خانوم گل....از اولش بگم همه طراحی ها و خوراکیا و کیک تولد ..عکسهای  آتلیه تولد کار مامانه خوشگلت...
1 آذر 1395

تب

سلام عروسکم. الان که دارم برات مینویسم ساعت ۳:۱۳صبحه دوشنبه ۳ ابانه.. تو تب ۳۹ درجه داری میسوزی..وا این موضوع از دیشب شروع شده.‌انقد حال جسمی و روحی خودمم خرابه که نگوووو..نگرانتم دیشب تا صبح شیاف گذاشتم.پاشویه کردم.‌استا دادم..بازم ۳۹۰۵تا ۴۰ تب داشتی و اصلا پایین نمیومد و من مستاصل..دم دمای صبح بابایی رو بیدار کردم.خاله لیلام از روز قبل چون خودمم مریض بودم پیشمون بود.   رفتیم کلینیک کودکان پگاه تو سیدخندان..خداروشکر خلوت بود..سریع معاینه شدی..دکتر نفهمید  مشکل چیه فقط سریع گفت باید تبت بیاد پایین..از روز قبلشم چیزی نخورده بودی و بالا اورده بودی. آز خون و ادرار دادم برات.سرم هم داشتی. نگهت داشتن تا تبت بیاد پای...
3 آبان 1395

سلام و یکدنیا شرمندگی

سلام سلام. خورشید قشنگم یکدنیا سلام و شرمندگی     مهرماه 94 کجا و اردیبهشت 94 کجا.. واقعا شرمنده روی ماهتم عشقم..این چند وقته گذشته حسابی در گیر آتلیه و کار بودمو کار خونه و وروجکی چون شما هم که تاج سر مایی.اصلا وقت نمیشد بیام..همش منتظر یک شب بودم که زود بخوابی..و اما دریغ و صد افسوس که دخترک بهاری من کماکان تا3 صبح بیداره.. من با تو چه کنم آخهههه ولی همه ی اینها توجیه خوبی نیس واسه کم کاری من. از این به بعد خودمو متهد میکنم که ماهی حداقل یکبار برات بنویسم..سعی کن کمکم کنی. تو این چند وقته اتفاقهای زیادی افتاده.. دخترم 95 سانت شده با وزن 12700... خودمو کشتم تو سال 94 فقط یک کیلو اضافه کردی. با...
5 ارديبهشت 1395

سومین نوروزعشق کوچولوی مامان

قبسبق سلام سلام عروسک مامان. عیدت مبارک دختر گلی. قربون اون موهای قشنگت برم من. ببخشید عکسها هول هولکی شدن و با موبایل...روم سیاه.. سال تحویل شب بود و بعدش شام باید میرفتیم خونه بابارضا..بابا بکسره میگفت بدو بدو...و ازونجایی که از عکاسی هم متنفره....دیگه ببخش به خانومی خودت//وقت ادیت و تصحیی نور هم نداشتم تو فتوشاپ..همینجوری گذاشتم ...
5 ارديبهشت 1395

چیکده پاییز و زمستان94و از پوشک گرفتن

سلام سلام. دختر مامان اول بهمن شروع به تمرین به پوشکی کرد.. یه هفته هم بیشتر زمان نبرد..آفرین دختر قشنگم... البته یه بارم تو دو سالگی  تلاش کردم..دوهفته خوب بودی و خشک..ولی یه بار یه جا یادت رفت بگی من یه کوچولو اخم ردم و .../ کلا دیگه نگفتی.اونجا اشتباه از من بود..ببخشید دخترم.. نه اینکه زود حرف افتادی و بیشتر از سنت میفهمی .. (هزار ماشاالله ) من همش توقع یه دختر 6 ساله یا بیشترو ازت دارم..اطرافیانم همین حسو بهت دارن...توقع زیادتر از سنت ازت دارن.. به  هر حال این  مرحله هم با موفقیت انجام شد .البته از چندماه قبل کلی استیکر چسبوندم تو حمام..همونجا که قصریتو گذاشتم واسه تمرین...گاه به گاهم تمرین کردی...
5 ارديبهشت 1395

سومین یلدا آرنیکا گلی

این عکسها تعدادی از عکسهای آتلیه خودمون..که خودم زحمتشو کشیدم ....................... شب یلدا دعوت شدیم خونه ماجون من و شما باهم دیگه یه کیک هندونه خوشمزه درست کردیم و بردیم. و اونجا هم دسر هندونه و  بیسکوییت درست کردیم و هندونه ها رم توپی تزیین کردیم. عکساش هنوز تو موبایله ماجون و باجون یه کادو خوشگل بهت دادن یه خونه که خیلی دوسش داری و میری توش بازی میکنی.. کلی هم بهمون خوش گذشت. اگر عمری باقی بود و گوشیه در حال انفجارمم وقت کردم خالی کنم..حتما عکساشو اینجا اضافه میکنم دختر قشنگم..                           &nbs...
5 ارديبهشت 1395

برخورد نا آگاهانه اطرافیان

از ابتدا دختر اردیبهشتی من فوق العاده اجتماعی و گرم بود و هنوزم هست..در شیرخوارگی به همه لبخند میزد و جواب لبخند دیگران را با تکان دست و پاهایش میداد و کم کمک که بزرگتر میشد این رفتار بیشتر در او تقویت میشد خوب یادم هست هنوز چهار دست و پا میرفت و راه نیافتاده بود با کالسکه  که به پارک میرفتیم و و از دور که صدای هیایوی بچه ها رو میشنید چنان جیغ خوشحالی سر میداد  که بیا و ببین و با دیدن هر بچه ای کلی خوشحال میشد و براش دست تکان میداد.. امسال  بهار  و تابستان که دیگر دو ساله شده بود و خوب راه میرفت و حرف میزد تا وارد پارک  میشدیم دوان دوان سمت بچه ها میرفت بغلشان میکرد و نوازش و فورا میگفت اسش چیه  اسش  چیه...
6 مهر 1394